علیرضا پسر دردونه ی ما

تولد 1 سالگی

1392/11/11 16:21
نویسنده : مامان
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم،  الان که اینو مینویسم 40 روز ،از تولدت گذشته، اما ببخش که دیر شد عزیزکم، میخوام از تولدت بگم، هه هه هه هه هه......

نمیدونی چی شد؟!؟!؟!؟!

ما تصمیم داشتیم برای اولین سال تولدت جشن کوچکی توی خانه بگیریم، 5 شنبه 18 مهر تولدت بود، اما قسمت نشد اون جوری که ما میخواستیم ...

ماجرا این بود که 3 شنبه ،دو روز قبل تولدت ، ما قرار بود بریم رشت  آخرین آزمایشات آلرژی رو انجام بدیم داشتیم اماده میشدیم که تو بازیگوشی کردی و صورتت به کنج تخت خواب خورد، خدا برای هیچ پدر و مادری همچین روزی رو نیاره، دیدم تو گریه میکنی اولش فکر کردم یه افتادن معمولیه مثل بقیه وقتا، اما سرت رو که برگردوندم دیدم صورت پسر نازنینم پر خونه، اصلا اولش نمیدونستم کجای صورتت زخمی شده، چون همه جای صورتت خونی شده بود، من که تمام بدنم سست شده بود ، و فقط حضرت ابوالفضل و امام رضا رو صدا میکردم ، بابا با دستمال کاغذی خونو پاک کرد  دیدیم وسط دو ابرو شدیدا زخم شده، فورا تو رو بیمارستان بردیم و اونجا عکس گرفتن و شکر خدا شکستگی نداشت، ولی باید بخیه میشد، به ما گفتن اگه میخواهید لکه اش نمونه برید متخصص پوست کارتونو انجام بده، خلاصه اینکه رفتیم متخصص و بالاخره با گریه خیلی زیاد تو کار بخیه تموم شد و غروب اون روز همگی خسته و کلافه با 3 بخیه روی صورت نازنین پسرکم به خانه برگشتیمافسوس، چه کنیم دیگه کاری بود که شده بود، فقط حالا و همیشه باید خدا رو شکر کنیم که چشمت به کنج تخت نخورد، البته دکتر برای لز بین رفتن لکه کرم ترمیم کننده داد که 3 تا 4 ماه استفاده کنیم، و فعلا دارم کرمو برات استفاده میکنم.

مجبوری فرداش (4شنبه) برای ازمایش رشت رفتیم ،چون شنبه نوبت دکتر داشتیم  وباید ازمایشت رو نشون میدادیم بعد انجام ازمایش  و باز هم گریه های سوزناک تو که دل ادم برات کباب میشد ،میخواستیم بریم خونه خاله سمیه و شب همون جا بمونیم، یهو یادمون آمد که اولین باره خونه خاله میریم و دست خالی بد میشه، شب تولدتو هم بود به بابایی گفتم یه کیک بگیریم تولد علیرضا رو خونه خاله بگیریم، مثل اینکه قسمت اینجوریه، یه کیک گرفتیم  بعد شام گفتیم علیرضا خودش کیکو پاره کنه، خاله رفت چاقو بیاره ، من گفتم نمیخواد بذار علیرضا به کیک انگشت بزنه و کیکو اینجوری باز کنه، حالا تا ما تصمیم بگیریم جناب عالی که توی بغلم جلوی کیک نشسته بودی مثل اینکه دیگه طاقت نداشتی و با کف پات زدی توی کیک،اینجوری کیکو باز کردی  هه هه هه ما اولش تو کارت چند ثانیه موندیم بعد زدیم زیر خنده، و با همون حالت ازت عکس گرفتیم، که بعدا عکسو میذارم ، فعلا دست خاله هست اگه لطف کنه عکسو بیاره.

به هر حال تولدت هزاران بار مبارک ای آسمان بیکران عشق و محبتم، تا بی انتها دوستت دارم از ته ته دلم،انشا... عاقبت بخیر شی مامانی

اینم عکس تولد وچند عکس دیگه...

میخوام کفشامو برق بندازم.......


توی ماشین ،در حال حرکت به سمت همایش شیر خوارگان حسینی، ابان 92

اگه بدونی محرم امسال بادیدن عزاداری ها از تلویزیون چقدر تو سینه زدی....دو دستی هم میزدی...

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مریم مامان هومان
18 دی 92 12:00
اخی الهی علی کوچولوووو خیلی ناراحت شدم خالهههه ولی بعدش به پازدن به کیکت کلی خندیدم انشالله تا الان دیگه خوب خوب شدی تولدتم مبارک باشه عزیزم ممنون خاله انشا... هیچ وقت برا هیچ بچه ای حادثه ای پیش نیاد هومانی بوس