علیرضا پسر دردونه ی ما

جیگر

خوش آمدی علیرضای عزیزم،بالا خره 9 ماه انتظار به سر رسید و تو در 18 مهر 91  ساعت 21و40 دقیقه پا به این دنیای خاکی گذاشتی نازنینم. تولدت هزاران بار مبارک قشنگم.

20 ماهگی پسرم

سلام پسرم، چند ماهی هست که برات چیزی نننوشتم، مامانی اصلا فرصت نشد، الان تو خوابی، 2 یا 3 هفته هست که پوشک رو ازت گرفتم، میدونم که زود شروع کردم،اما نمیدونم چرا یکهو به پوشک حساسیت پیدا کردی و بدنت خیلی میسوخت، مجبور شدم تو را ازاد بذارم تا خوب بشی، وقتی ازادت گذاشتم دیدم کمی همکاری میکنی، وای یکی دو روز اول خیلی سخت بود، دایم...... اما الان بهتره، هه هه به هر حال این دوره باید بگذره مامانی الانا تو خیلی بامزه حرف میزنی، از اون اتاق به این اتاق ،تا چشمت به من میفته، فورا میگی سلام مامانی ، بهت میگم منو دوست داری؟ بلند میگی بیه (بله) یعنی به جای (ل)(ی )میگی،من میگم چند تا منو دوست داری؟ انگشتاتو بلند میکنی میگی دودا (دو تا) او...
15 تير 1393

تولد 1 سالگی

سلام عزیزم،  الان که اینو مینویسم 40 روز ،از تولدت گذشته، اما ببخش که دیر شد عزیزکم، میخوام از تولدت بگم، هه هه هه هه هه...... نمیدونی چی شد؟!؟!؟!؟! ما تصمیم داشتیم برای اولین سال تولدت جشن کوچکی توی خانه بگیریم، 5 شنبه 18 مهر تولدت بود، اما قسمت نشد اون جوری که ما میخواستیم ... ماجرا این بود که 3 شنبه ،دو روز قبل تولدت ، ما قرار بود بریم رشت  آخرین آزمایشات آلرژی رو انجام بدیم داشتیم اماده میشدیم که تو بازیگوشی کردی و صورتت به کنج تخت خواب خورد، خدا برای هیچ پدر و مادری همچین روزی رو نیاره، دیدم تو گریه میکنی اولش فکر کردم یه افتادن معمولیه مثل بقیه وقتا، اما سرت رو که برگردوندم دیدم صورت پسر نازنینم پر خونه، اص...
11 بهمن 1392

اولین کفشهای کوچک من

سلام علی جونم، مامانی دیگه تعطیلات تموم شده و مامانی چند روزه که سر کار میرم، پرستار سال قبلت دوباره میاد پیشت، و تا ظهر با پرستاری، روز اول که دیدیش کمی غریبی کردی، ولی الانا دیگه باهاش جور شدی ،پرستارت هم خانم با حوصله ودقیقیه و من از این لحاظ خیالم راحته. چند روز پیش برات کفش گرفتیم، وقتی میپوشیش خیلی با مزه میشی، امروز برای دومین بار تو رو برای تمرین پیاده روی با کفش بیرون بردم،کمی پیاده اومدی بعدش پاهای فسقلت خسته شد، کمی بغلت کردم تا نزدیک خونه مادر جون، ازسر کوچشون هم  تا خونشون دو باره خودت پیاده رفتی، نه اینکه اوایل پیاده رویت بیرون خونست، همه چیز برات جای سواله؟؟؟!!!!؟؟؟؟ آخ خ خ عزیزم، از سنگو خاک گرفته تا ماشینای پار...
4 مهر 1392

11 ماهگی همه ی زندگیم

سلام عزیزم، مامانی تو چند دقیقه پیش خوابیدی ، مثل فرشته ها،توی بغلم موقع شیر خوردن، منم بعدش کمی پیشت دراز کشیدم و اروم بغلت کردم و باهات حرف زدم، مامانی کیف میکنم وقتی تو بغلم آروم میگیری، روزها میگذره و تو بزرگو بزرگتر میشی، الانا چندتا کلمه میگی مثل آب ،اوپ(توپ)،بده من،دااای ،هر وقت هم کار بد میکنی میگی عیبه!!! خیلی هم جدی میگی!!  مثلا (ب و ب و) میکنی و همه ی گردنو لباستو تف تفی میکنی بعدشم میگی عیییبه! اولین کلماتت دای و جی جی بود،ولی جی جی رو همیشه نمیگی. راستی گاهی بای بای میکنی ،خیلی بامزه مچ دستتو به چپو راست میچرخونی و میگی دای دای دای(بای بای) مادر جونی و بابا بزرگ هر وقت میان کلی از این کارات میخندن مامانی من ،الا...
21 شهريور 1392

دندونک پسرم،8 شهریور92

سلام عزیز دلم،ما روز جمعه 8 شهریور بیرون امدن اولین مرواریدهای سفیدت را جشن گرفتیم، مامانی زودتر میخواستم وبلاگتو آپ کنم ولی تو که اصلا نمیذاری من دست به لپ تاپ بزنم ، یعنی تا بازکنم همش خودت دست میزنی، الانم تو در خواب ناز به سر میبری که من اومدم سر وبلاگت اینم عکس کارت دعوت،کیک دندونکت و چند تا عکس دیگه....   مامانی تو اصلا یه لحظه هم کلاهو تحمل نمیکردی، تا میگذاشتم فورا میکشیدی پایین سرشو گاز میزدی ! از چپ،علیرضای عزیزم،آیلین جیگری،آقا پارسا،کیان جون،فردین گوگولی مامانی من برای تهیه لباس دندونکت همه مغازه های لباس بچه ی شهرو گشتم،اخرش همون لباسی رو برات گرفتم که روز اول گشتنم خوشم آمده بو...
20 شهريور 1392

نینی زحمت کش

مامانی اینم یه مدل نظافت خونه ....البته من هیچ وقت باهات این کارو نمیکنم. به زیر لباس این کوچولو یه پارچه ی گرد گیر دوخته شده، وقتی اون چهار دستو پا راه میره کل خونه تمیز میشه ...
1 شهريور 1392

10 ماهگی پسرم

سلام عزیزکم، الان که این مطلبو میخونی نمیدونم چند سالته و چه میکنی، ولی امید وارم ، دعای همیشگیم اجابت بشه، و تو سالم،صالح و عاقبت بخیر باشی، برای همه زندگیت.الان  تو 10 ماهو 10روز سنته و گاهی تا 15 الی 20قدم راه میری،بعد میفتی ، مامانی ! نمیدونی منو بابایی چه ذوقی میکنیم وقتی تاتی تاتی رفتنت رو میبینیم،  گاهی هم پا میشی و برامون فوتبالیست میشی و با پا به توپ میزنی همین جور 2 یا 3 تا ضربه به توپ میزنیو دنبالش میری ، بعدش میفتی و میری دنبال یه بازی دیگه، هنوز هم  خیلی دوست داری یکی 4دستوپا دنبالت کنه مثل 9 ماهگیت،بیشتر با بابایی این بازی رو میکنی، همین جور وقتی نشستی هی ما رو نگاه میکنی و میخندی و خودتو به فرار میزنی، ما که ...
1 شهريور 1392

ادامه

عزیزم در روزای اینده عکسهاتو توی وبلاگت میذارم.همچنین سعی میکنم به طور خلاصه خاطرات بدو تولد به بعد رو هم بگذارم.
21 مرداد 1392

فیگور های علیرضا

مامانی تو حتما باید روزی چند بار به گاز خوراک پزی سر بزنی، منم خیلی میترسم و هی دورت میکنم، ولی بازم میای، کلا موقع آشپزیم ،تو پای گاز وایمیستی، و دور پام میچرخی ،ا حتمالا مراقبی غذا نسوزه،و من دایم باید با ترسو لرز آشپزی کنم به بطری اب هم خیلی علاقه مندی، گاهی اوقات بطری رو هول میدی بجای توپ و دنبالش میدوی، گاهی روی روروئکت میکوبی و صدا میدی ،و گاهی هم یه مهره توش میندازم که صدا داشته باشه،مثل این تصویر یه سره میگی.... میندم...میندم .....میندم..... و بطری رو میچرخونی ،    علیرضاجونم، فعلا که کوچولویی خیلیها میگن قیافت شبیه کره ای هاست،نمیدونم بزرگ بشی چه شکلی میشی، امیدوارم که همیشه سالم باشی عسل مامان این...
21 مرداد 1392