دندونک پسرم،8 شهریور92
سلام عزیز دلم،ما روز جمعه 8 شهریور بیرون امدن اولین مرواریدهای سفیدت را جشن گرفتیم، مامانی زودتر میخواستم وبلاگتو آپ کنم ولی تو که اصلا نمیذاری من دست به لپ تاپ بزنم ، یعنی تا بازکنم همش خودت دست میزنی، الانم تو در خواب ناز به سر میبری که من اومدم سر وبلاگت
اینم عکس کارت دعوت،کیک دندونکت و چند تا عکس دیگه....
مامانی تو اصلا یه لحظه هم کلاهو تحمل نمیکردی، تا میگذاشتم فورا میکشیدی پایین سرشو گاز میزدی !
از چپ،علیرضای عزیزم،آیلین جیگری،آقا پارسا،کیان جون،فردین گوگولی
مامانی من برای تهیه لباس دندونکت همه مغازه های لباس بچه ی شهرو گشتم،اخرش همون لباسی رو برات گرفتم که روز اول گشتنم خوشم آمده بود،همچنین برای تزیین خونه ،درست کردن کلاهو تهیه وسایل پذیرایی منو بابایی وخاله سمیه تا نزدیکای اذان صبح بیدار موندیم،البته همه کمک کردن اما دیگه اسم نیاوردم،روز دندونک خونمون تقریبا شلوغ بود،من خیلی وقتا پیش تو بودم و خیلی وقتا هم تو بغل مهمونا بودی، البته بغل اونایی که بیشتر رفتو آمد داشتیم،وگرنه غریبی میکردی، خوب مامانی باید بهت بگم که بیدار شدی توی بغلمی و من دارم تند تند تایپ میکنم که وبلاگو ببندم
اینم کادوی منو بابایی برای دندونک
پسرم همه ی زندگی ما: